اعتراف صمیمانه سوتی ها! (4)

به گزارش وبلاگ آرشیو بهترین ها، برترین ها به نقل از مجله یکشنبه :همه ما سوتی می دهیم، ردخور ندارد، سوتی های بدی هم می دهیم. اما صدایش را درنمی آوریم. با این حال بعضی وقت ها توی جمع های خودمانی تعدادی از همین سوتی ها را تعریف می کنیم.

اعتراف صمیمانه سوتی ها! (4)

پس چرا وقتی کسی نام ما را نمی داند سوتی مان را تعریف نکنیم تا بقیه هم لبخندی بزنند؟! اینجا دقیقا برای همین کار است. البته منظور از سوتی می تواند گاف یا هر کار، باور و فکر خنده داری با شد که وقتی یادش می افتیم خنده مان می گیرد.

شما هم اعتراف های خودتان را بفرستید. ما هم البته اعتراف می کنیم که بیشتر مطالب این بخش را از شبکه های اجتماعی و وبلاگی با همین موضوع کپی زده ایم، البته آنها نامش را گذاشته اند: اعتراف های احمقانه شما، ولی به نظر ما این اعتراف ها بیشتر صمیمانه است تا احمقانه!

*اعتراف می کنم توی دوران دانش آموزی توی مدرسه با رفیقمون هماهنگ می کردیم که: تو اجازه بگیر برو بیرون. من هم 2 دقیقه دیگه میام. می خواستیم اینجوری چند دقیقه بیرون کلاس همدیگه رو ببینیم. جالبه که معلم هم آمارمون رو گرفته بود. معمولا ضدحال می زد و می گفت صبر کن تا نفر قبلی برگرده بعد تو رو! اما ما از رو نمی رفتیم. به خیال مون که آقا معلم روزهای قبل رو یادش نیست...

*اعتراف می کنم بچه که بودم داداشم 4 سالش بود. مامانم می رفت سر کار و من و داداشم رو توی خونه تنها می گذاشت. من هم می رفتم قایم می شدم. داداشم فکر می کرد کسی توی خونه نیست و کلی گریه می کرد. بعد دلم می سوخت و می اومدم بیرون، من رو که می دید محکم بغلم می کرد و می زد زیر گریه.

*اعتراف می کنم اون اوایل که اس ام اس اومد، تازه مادرم برای اولین بار موبایل خریده بود. من قبلش توی اینترنت اس ام اس های بامزه رو می خوندم و کلی کیف می کردم ولی نمی دونستم ملت این اس ام اس ها رو برای آشناهاشون می فرستن نه برای عالم و آدم. یک شب نشستم از اینترنت کلی اس ام اس درآوردم و شروع کردم به شماره های ناشناس فرستادن. کلی هم داشتم حال می کردم. یه ساعت گذشت یکی از شماره های که الکی گرفته بودم زنگ زد. گفت آقا شما کی هستی؟ برای چی به این شماره اس ام اس دادی؟ گفتم هیچی همین طوری مسیجه بامزه بود گفتم بفرستم بخندیم. مثل اینکه موبایل مال خانمش بود، کلی بهم فحش داد. من هم گفتم تقصیر منه که آدم حسابت کردم.

*اعتراف می کنم سر جلسه کنکور بعد از اینکه دفترچه عمومی رو دادن 30 دقیقه خوابیدم!

*اعتراف می کنم کوچیک که بودیم وقتی عموی بزرگم می اومد خونه مون. می خواستم پسرش رو اذیت کنم. من ازش 4 سال بزرگ تر بودم. می گفتم بریم بازی کنیم. من فرار می کنیم تو بیا منو بگیر. هرجوری بود می کشوندمش توی یکی از اتاق ها و تا جایی که می خورد، کتکش می زدم. اون طفلک هم می زد زیر گریه و می گفت: پسرعمو، نمی شه یه بازی دیگه بکنیم؟!

*اعتراف می کنم من تا همین چند ماه پیش فکر می کردم قلب واقعی همین شکلیه که تو کارتوناس یعنی این شکلی

*اعتراف می کنم امروز رفته بودم از این دفترفنی ها دیدم بزرگ نوشته: تهیه سی دی قلابی تامین اجتماعی! گفتم عجب جراتی دارن که میگن قلابی می زنیم! دقیق تر خوندم دیدم نوشته: تهیه سی دی و فلاپی تامین اجتماعی

*اعتراف می کنم اولین سالی که نامزد کرده بودم، روز پدر برای پدر نامزدم هدیه خریدیم رفتیم دیدنشون. من هنوز رودربایستی داشتم. وقتی وارد خونه شدیم اول مادر و خواهر نامزدم جلو آمدند من هم به آنها گفتم سلام عیدتون مبارک. توی همون لحظه پدر نامزدم از پشت دستش رو گذاشت روی شونم و گفت سلام منم هول شدم و سریع گفتم سلام سال نو مبارک. مرد خیلی باشخصیتی بود، لبخنید زد و گفت: سال نوی شما هم مبارک!

*اعتراف می کنم بچه که بودم هر وقت از دم اسباب بازی فروشی رد می شدم قبل از اینکه بگم: این رو می خوام با پس گردنی می زدند پس سرم که بچه هر چیزی را می بینه نباید بگه: این رو می خوام! اعتراف می کنم که من عقده ای شدم و هنوز که هنوزه از پشت ویترین اسباب بازی فروشیا که رد می شم یه حالی می شم.

باز نشر: مجله اینترنتی Bartarinha.ir

منبع: برترین ها

به "اعتراف صمیمانه سوتی ها! (4)" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "اعتراف صمیمانه سوتی ها! (4)"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید